سخن سردبیر تحریریه:
ماهان محمدی
در هر دوره از جشنواره فیلم کوتاه نهال می توان از نوعی بیان محوری مختص به خود آگاه بود، که لزوما بر شکل گیری ارتباط میان دوره های بعد و قبل آن متمرکز نیست.
این موضوع عاملی بوده تا ایده ای مطرح شود که برای اولین بار در دوره پانزدهم نهال، نگاهی مختصر به آثار گذشته داشته باشد، یعنی ایده بازخوانی نهال! وقتی از معنای بازخوانی صحبت می کنیم، دوباره خوانی یا خوانشی دوباره به ذهن متبلور می شود؛ ولی باید اشاره داشت، کاری که نهال بیستم انجام می دهد رویکردی مبنی بر نقد و بررسی آثاری ست که مربوط به تاریخچه این جشنواره دانشجویی است.
می توان گفت بازخوانی نهال نوعی مشاهده دوباره فیلم ها ست اما نه مشاهده ای که نویسندگان را بر آن دارد تا با قلم خود چیزی از اثر هنری بیرون بکشند که الزاما وجود نداشته و ترجمه ای از اثر است تا بدان معنا بخشد. بلکه مانند افرادی که آمده اند تا برای باری دیگر و با نگاهی از نو مواجهه با آثار دانشجویی را تجربه کنند.
حال بنده این اجازه را دارم تا با کمک عزیزانی که در کنار مخاطبین سالن نمایش، به دیدن آثار پرداخته اند؛ گزارشی از آنچه که در اکران دیده و تجربه کرده اند را با شما به اشتراک بگذاریم.
غزل کمایی :
هنوز نه
فیلم در سکون و آرامش آغاز می شود. این آرامش را در استفاده از رنگ های آبی، بژ و حتی چینش عناصر صحنه میبینیم. همه چیز متوازن است به نحوی که مخاطب در نگاه اول خیال میکند با یک فیلم آرام طرف است که تنها دغدغه اش، نشان دادن دوری یک خانواده از فرزندشان و کنار آمدن با این فقدان است.
اما پس از قطع تماس، ناگهان ورق برمیگردد. زن از جای خود بلند می شود و همزمان با حرکت دوربین، تصویر دوپاره میشود. از این نقطه ی فیلم به بعد دو قاب از زن و مرد را به صورت مجزا از هم میبینیم. و تضاد و اختلاف بینشان نه تنها در دیالوگ بلکه در نحوه ی نورپردازی و تفاوت نوری دو قاب نیز به خوبی خودش را نشان می دهد.اما رفته رفته اشتراک این دوقاب باهم بیشتر می شود و فیلم به تعادل آغازش باز می گردد. هر دو به آینه نگاه میکنند، هردو کنار پنجره می ایستند و در نهایت جایی که هردو به یک نقطه نگاه میکنند و دو قاب باهم یکی می شوند. شاید آن دو در عین وجود تفاوت ها، هنوز نقاط اشتراکی باهم دارند یعنی چیزی که در نام فیلم نیز خودش را نشان می دهد. جدایی که هنوز به طور کامل رخ نداده و هردو می توانند مثل کودک دوچرخه سوار نمای پایانی، به نقطه ی آغاز رابطه اشان بازگردند.
گزارش یک اخراج
فیلم با افتادن شخصیت اصلی به روی زمین و ایجاد هیاهو آغاز می شود. این هیاهو ادامه پیدا میکند و در سکانس های بعد در حرکات آشفته ی دوربین و چینش نامنظم عناصر صحنه نیز خودش را نشان می دهد. اتاقش را از او میگیرند. روی صندلی رنگی می نشیند. صحبت از اخراجش می شود و…
میان این آشفتگی ها، نقاطی هم وجود دارند که سکوت کامل اتفاق میفتد، هیاهو تنها برای دقایقی متوقف می شود و عنصر تعلیق و انتظار برای مخاطب به وجود می آید. در پایان فیلم نیز گلدان رنگی که در دستش بوده و به نوعی می توان آن را نماد نقطه ی روشن این هرج و مرج دانست، می شکند. داستانی که با هیاهو آغاز شده، با آن ادامه پیدا کرده و در نهایت با هیاهو هم تمام شده! کسی چه می داند. شاید زندگی نیز هیاهویی بیش نباشد!
محدثه مسگرپور :
هنوز نه
فیلم داستانی ساده با یک روایت بصری غیرمعمول دارد. با اسم فیلم، پایانش آشکار میشود («هنوز نه»؛هنوز وقت جدایی نیست) اما بعد از نصف (split) شدن تصویر ناخودآگاه منتظر لحظهای هستیم که باز تصویری یگانه میبینیم و همین باعث میشود با رغبت تماشای فیلم را ادامه دهیم. در انتهای این فیلم بالاخره این اتفاق میافتد؛ وقتی که «هستی» دختر این زوج، بهشان یادآوری میشود؛ بزرگترین و شاید تنها راه پیوند دوبارهشان.
اضافه بار
غالب این فیلم دعوایی کلیشهای، خستهکننده و قابلپیشبینی بین مردی سنتی، محدودکننده و زنی آزادیطلب است. مرد با جملاتی مثل «حق ندارم دوست نداشته باشم زنم عینکی شه؟» یا «چرا فکر میکنی کسی که داد میزنه حق نداره؟» خود را هر چه کمتر موجه و قابل همدلی می کند. (که البته بعد می فهمیم احتمالا این رفتارها طبق سفارش شخصیت زن بوده.) زن قرار است بر خلاف میلش، مثل دفعات دیگری در زندگی، به سفری فرستاده شود و حالا در راه فرودگاه هستند؛ ما با این هدف فیلم را دنبال میکنیم که بفهمیم آیا به فرودگاه خواهند رسید؟ یا زن بالاخره میتواند خلاف میل شوهرش عمل و خود را رها کند؟
بنظر می آید دیگر جذابیت این فیلم نماهایی هستند که از پشت شیشه ماشین گاها صورت مرد و زن را دچار اعوجاج میکنند، نورهای رنگی و گرمی که از شیشه معلوم میشوند و در تضاد با داستان سرد فیلم هستند و تصویری که اوایل فیلم از زن و اواخر از مرد در آینه کنار ماشین دیده و تکرار میشود؛ هر کدام از ما شخصیتها را در نقش واقعی خودشان میبینیم: زن یک همسر رنجیده و مرد یک راننده در پی مسافر بعدی.
حانیه سادات عبد اللهی :
سایه فیل
فیلم برای روایتش، ریتم آرام و بدون تنشی را انتخاب کرده است. انگار تا پایان فیلم قصد ندارد مخاطبش را با اتفاقهای شوکه کننده مواجه کند و تمرکزش را روی احساسات زن (رویا) و ارتباط میان او با سیاوش گذاشته است. حتی زمانی که در ابتدای فیلم متوجه رابطه واقعی آنها میشویم یا موقعی که بیان میشود سیاوش ازدواج کرده نیز با آرامی مخاطب را همراه میکند. شاید برای سینمای کوتاه این یکنواختی داستان، چندان جذاب نباشد، اما در این فیلم با توجه به کلیت ساختار،میتوان گفت فضاسازی و توجه به روابط احساسی بگونهای تاثیرگذار بوده است، که منجر شود فیلم را تا پایان دنبال کنیم و در نهایت ناراضی نباشیم. بنظرم این جنس از سادگی ویژگی مثبتی میتواند باشد اما نه الزاما.
این سادگی روایت همچنین در دکوپاژ نیز قابل مشاهده است که دست به انتخاب نماهای عجیب نزده و بعنوان یک ناظر همراه شخصیت ها و داستان است که این انسجام در باقی بخشهای فیلم نیز وجود دارد. فیلم سوال زیادی برای مخاطب نمیسازد و بی جواب او را رها نمیکند؛ هر چند تکلیفش تا حد زیادی در پرداخت به روابط علت و معلولی خود روشن است. اما شاید برای من یکی از سوالهای بی جواب داستان در پایان بندی، آن پولی باشد که رویا روی داشبورد ماشین سیاوش میگذارد. آیا این پول همان ساندویچهاست است و او دیگر میخواهد رابطه احساسیاش را نسبت به سیاوش تمام کند؟ حتی در انتخاب نام فیلم نیز، چندان دست به خلاقیت خاصی زده نشده. و با دیالوگ سیاوش تکلیف نام فیلم مشخص میشود که تنها بجز بکارگیری نام سایه که میتواند اشارهای داشته باشد به نیاز به حضور حمایتگر در کارکتر رویا، نکته دیگری ندارد.
مورد توجهترین قسمت فیلم برای من، صحنهای است که رویا و سیاوش در خانه اجارهای با صاحب خانه هستند. و در نمایی دو نفره که رویا پشت سیاوش قرار دارد و سیاوش دارد نقش همسرش را بازی میکند، ابتدا فوکوس روی سیاوش است اما بعد با نگاه رویا به او، تغییر فوکوس روی رویا صورت میگیرد. که بنظرم تمام شخصیت رویا و داستان در همین نما میتواند خلاصه شود.
گزارش یک اخراج
از جذابیت ها و نکات شاخص فیلم، فرم روایی آن است که چگونه سعی کرده به مرور در طول فیلم گزارش اخراج و اخراج کارکتر اصلی (فاطمه) را با هم ترکیب کند، و برای این هدف خود، به خوبی توانسته از فرم و ساختار سینمایی و تصویری نیز در هماهنگی و انسجام با محتوا، استفاده کند تا بتواند این نخ ارتباط را پیوند دهد.
در ساختار سینمایی، اگر انتخاب نور و رنگ درست و بجا باشد، میتوانند نقش مهمی را در فیلم بازی کنند. در اینجا رنگ ها به درستی در کنار هم قرار گرفتهاند، مخصوصا رنگ زرد که با ایجاد موتیفی موجب انتقال معنا و شکل گیری فرم بصری شده است؛ شاید موردتوجه ترین عنصر پیوند روایت نیز باشد. همچنین نور پردازی، فضایی متفاوت و خاص ساخته است که پارادوکسی میان تلخ و تاریک بودن قصه و فضای بصری ایجاد کرده است. شاید نوعی نگاه وس اندرسونی در فیلم وجود دارد که میگوید می توان تلخ ترین داستانها را با رنگی ترین تصاویر تعریف کرد. فیلم با تمرکز بر کارکردهای روایی و زبان سینما، فرم خود را شکل داده و مخاطبش را تا پایان با خود همراه میکند. باید بدین نیز اشاره کرد که دوربین مانند یک گزارشگر، کارکتر اصلیاش را در محیط بیرون، دنبال میکند و در دو نما به طور شاخص به کارکترش سعی میکند کامل نزدیک شود. فیلم پویاست و همواره سعی کرده ریتم خود را در تعادل درستی حفظ کند و با پایانی در شباهت با پلان آغازین،فیلم را به درستی به اتمام رساند. در کل فیلم با وجود آنکه نگاه انتقادانه خود را نسبت به مسائل مختلف بیان میکند، اما بنظرم توانسته به خوبی خود را از فضای شعارزده دور نگه دارد و با سینما به مثابه هنر رفتار کند و از جنس و زبان خود سینما برای بیان حرفهایش بهره بگیرد.
یاسین حسین زاده :
گزارش یک اخراج
فیلمی با دستمایه های سیاسی و اجتماعی و البته کمی نماد گرا، نمادی از یک عنصر درست که در یک سیستم اشتباه و منفی غرق می شود. فیلم با روشنی فراوان آغاز می شود ، زنی که به چیزی فکر می کند با یک روپوش زرد رنگ. همه چیز روشن است، اما رفته رفته فیلم به اعماق تاریکی فرو می رود. خانومی که کاراکتر اصلی فیلم است سعی دارد از اعتراض کارگران متنی در روزنامه به چاپ برساند؛ بعد از خودکشی زنی که در ابتدا می بینیم لباس زردش به دست شخصیت اصلی می افتد، انگار او نیز قرار است این لباس را به تن کند (او نیز قرار است خودکشی کند). دفتر کار او به یک طبقه پایین تر منتقل می شود و خود او توسط سیستم اخراج می شود. شاید این نماد انسان هایی باشد که به هر نحو سعی در این دارند که با قدرتی که در دست دارند حرف دل مردم را بزنند، اما گاهی این قدرت بر خلاف میل سیستم و حکومت وقت است، اینجاست که فرد در جبر سیستمی مجبور به ترک صحنه می شود و هر چقدر هم که تلاش و تقلا کند تاثیری در وضع او نخواهد داشت. این چنین است که مجبور می شود قطعه ای در این زنجیر باشد و با پیشروی زنجیره بالاجبار همراه شود. جایی که در پایان فیلم بعد از سکوت در پیشگاه رئیس نشریه زمانی که او از دری خارج می شود دوربین به سمت کاراکتر اصلی حرکت می کند و در این راستا صندلی هایی را نشان می دهد که همه خالی اند، صندلی هایی که روزی نفراتی بر روی آن می نشستند و با فیکس شدن بر روی زن و کوبیدن تنها چیزی ک او از اتاقش برداشته است به سر خود می کوبد و اینجاست که با شوکی به مخاطب ، او به سرنوشت نفراتی که حالا دیگر بر روی صندلی ها نیستند پی می برد.
اخراج یک فرد با دوربین کارگردان به تصویر کشیده می شود، شاید خود کارگردان نیز در حال گفتن مطلبی است که ضد سیستم است، موضوع فرد اخراجی ای که نباید جایی بازگو شود، خود کارگران نیز قربانی همین سیستم هستند، شاید….
هنوز نه
هنوز نه…، هنوز وقت آن نرسیده است. حرفی که در ناخودآگاه دو شخصیت فیلم تا پایان پابرجاست. فیلم با یک نمای مستقیم به دو شخصیت اصلی شروع می شود، آنها در حال جشن گرفتن برای دخترشان که ایران نیست جلو یک لپ تاپ نشسته اند. زندگی انگار خیلی شیرین است، عشق دو زن و مرد بهم و به طور مضاعف به دخترشان، اما با بسته شدن لپ تاپ ماجرای جدیدی باز می شود، با شاهکار استادانه وزیر دفتری تصویر دو کاراکتر تفکیک می شود، این دو خیلی وقت است که از هم تفکیک شده اند! زن به سرعت در حال جمع و جور کردن وسایل خود است و مرد بصورتی پشیمان می خواهد او را برای تفکر دوباره تشویق کند. مرد که مدام دلیل ماندن را دخترش عنوان می کند و زنی که دوست ندارد بماند، رویا دختر این دو اما همچنان نقطه اشتراک زن و شوهر است. در پایان فیلم و در حالی که بعد از بسته شدن لپ تاپ(قطع ارتباط با رویا). دیگر تصویر منطبقی نمی بینیم و هر دو شخصیت با یک مرز در میان خود در حال حرکت اند که این بار هر دو به از طریق پنجره ای به یک نقطه خیره می شوند، صدای زنگ دوچرخه گویای آن است که فردی در حال دوچرخه سواری در حیاط خانه است، وقتی دوربین به حرکت در می آید و نقطه مد نظر را به ما نشان می دهد دوباره تصویر منطبق شده و یک نما نشان داده می شود، هردو در حال تماشای دختری اند که در حال دوچرخه سواری است، این صحنه آنها را باز به یاد کودکی رویا می اندازد و اینجا که تنها نقطه مشترک زن مرد و است، مرز ها را شکسته و یک تصویر مثل اول فیلم که هردو در حال تماشای رویا بودند به ما نشان داده می شود. هنوز نه…حداقل برای تنها وجه مشترک ، دخترمان!
زهرا مردی پور:
اضافه بار
چراغ باکس بازخوانی نهال بیست، با فیلم اضافه بار ساختهی یاس میلانی روشن شد. فیلم، با تصویر زنی در آینهی بغل اتوموبیلی در حال حرکت آغاز میشود. و پس از آن در نماهای کلوزآپ، شاهد زن و مردی هستیم که به نظر میرسد زوج هستند. در ابتدا، هر دو سکوتی نه چندان ادامهدار را با تلنگری کوچک میشکنند. اما کم کم گفتوگوهایی از سر دلخوری و ناراحتی، تبدیل به دعوا و بحثی جدی میشود. زن در تمام لحظات، همه حرفهایی که مدتها بود در خود فرو خورده و دلش را چرکین کرده بود، به زبان میآورد. اما برخلاف زن، لحن و بیان مرد همراه با تپقها و مکثهایی است که به نظر میرسد ناشی از ضعف بازیگری اوست. ضربهی اصلی و نهایی فیلم، در آخرین دقایق به مخاطب وارد میشود و در پی آن متوجه میشویم که تمامِ بحث و حرفهایی که از سر دلخوری و درد میان آن دو رد و بدل شده، طبق برنامه و توافقی از پیش تعیین شده بوده است. پس از اشکار شدن این موضوع، تپقهای مرد قابل توجیه هستند و به نظر میرسد که نه تنها از سر ضعف نبوده بلکه عامدانه برای باور پذیرتر کردن این روندِ از پیش برنامه ریزی شده، به کار رفته است. در آخر نیز، درست مانند نمای شروع، فیلم با تصویری از چهرهی مرد در آینه بغل اتوموبیل، به پایان میرسد.
هنوز نه
از بین پنج فیلم اکران شده در اولین جلسه بازخوانی نهال، فیلم هنوز نه ساخته آرین وزیر دفتری بسیار مورد استقبال قرار گرفت. با وجود اینکه هدف باکس این جلسه، بازنگری فیلمهای برگزیده از نظر فیلمنامه بود؛ اما جدای از تاکید بر فیلمنامه این فیلم، خوب است نگاهی به کارگردانی و انتخاب فرم تصویری مناسب و علیالخصوص بازیهای درخشان فرهاد اصلانی و پانتا پناهیها داشته باشیم. فیلم با تماس تصویری مرد و زن با دخترشان که برای تحصیل به خارج رفته است شروع میشود. در طول تماس که زن و مرد کنار هم نشستهاند، متوجه عجله و تلاش زن برای زودتر پیش رفتن روند تولد و قطع کردن تماس هستیم. گویا میخواهد هر چه سریعتر از موقعیتی که در آن قرار گرفته فرار کند. البته چیزی نمیگذرد که با بلند شدن زن از روی مبل کادر تصویر به دو نیم میشود و مهر تایید بر این احساس زده میشود. نیمی از تصویر مختص زن و نیم دیگر مختص مرد است که در اکثر مواقع نیمه زن حال و هوایی سردتر دارد. و شاید دلیل گرم تر بودن نیمه دیگر را بتوان در اندک امید و تقلاهای اخر مرد برای بازگرداندن رابطه از دست رفتهشان برشمرد.
پالت آبی و فضای سرد غالب بر کل فیلم چه در بخش نورپردازی و چه در طراحی صحنه و حتی در پوشش بازیگران و رنگ موی شخصیت زن به خوبی نشاندهنده روند جدایی بین دو شخصیت است و نقطه قوت فیلم میباشد که تصویری متناسب با روند داستان و احساس بین آن دو به مخاطب ارائه میدهد. در پایان فیلم، کادر دو نیم شده با صحنه دوچرخهسواری دخترکی در حیاط خانه که تداعیگر خاطره دخترشان است یکی میشود و به نظر میرسد که هنوز میتوان اندک امیدی برای رابطه این دو متصور شد.
فاطمه افتخاری نیا :
سایه فیل
بازی های خوب و به جا، نوعا خودنمایی در اجرای بازیگرها دیده نمی شود. کادرها و قاب هایی که در هر قسمت از فیلم به ما یادآوری میکنند باید به کدام یک از شخصیت ها توجه کنیم و در این صحنه احساس کدام یک از آن ها مهم است. رنگ خاکستری نه چندان حاکم برفضای فیلم که برای بیننده خواه ناخواه بنای قصه گفتن میگذارد. قصه ی خاطرات خاک گرفته ای که در تمام دیالوگ های دو بازیگر رد و بدل میشود. رابطه ای قدیمی و مسلما نزدیک بین این دو نفر وجود داشته که انتهای فیلم نشان میدهد چه کسی برهم زننده ی آن بوده است. در سکانسی که شخصیت زن پول ساندویچ ها را روی داشبورد میگذارد، آیا ما شاهد رشد شخصیت هستیم؟ یا اینکه بازیگر ما نیازی به چنین رشدی نداشته و جبر حاکم در جامعه او را به چنین سمتی کشیده است. آقای چراغی پور در نقش صاحب خانه ی فرصت طلب و در نهایت شکست خورده به وضوح المانی برای چرایی رفتار بازیگر زن است. چرا او باید با وجود پس زدن بازیگر مرد در گذشته، باز دست به دامن او شود. جبر حاکم قدرتمند تر از تمام ایدئولوژی ها و ارزش هایست که یک شخص و یک زن برای خود قائل است. چرا زن داستان برای اثبات سر و سامان گرفتن خود باید به پدرش نشان بدهد که ازدواج کرده؟ با همه اینها لوکشین های متعدد و بازی بازیگران از نقاط قابل توجه و کمک کننده به جذاب کردن روند این فیلم کوتاه بوده است.
گزارش یک اخراج
ما از ابتدای فیلم تا به آخر حضور دوربین شاهد را بر تمام صحنه به همراه داریم. شاید شما به عنوان بیننده قضاوتی از سمت دوربین نمی بینید. و این تعریف قرابت نزدیکی با عنوان فیلم گزارش یک اخراج دارد. رنگ زرد حاکم بر فضای فیلم به عنوان نماد و نشانه ای تکرار شونده از نکات قابل توجه است. در سکانس ابتدایی شاهد هبوط اجباری این پرچم زرد رنگ
از پنجره بودیم؛ و الان این پرچم به دست فاطمه افتاده است. البته این ماجرا نقض تعریف دوربین شاهد نیز بوده؛ شاید در ابتدا برای ما پیش داوری صورت گرفته که عاقبت این جنگ تک نفره به کجا میرسد. روایت خطی و تدوین فیلم در راستای هم هستند و در چهارچوبی که باید حرکت می کنند. کلوز آپ هایی که وظیفه ی خود را به درستی ایفا کردند و چهره ی شخصیت اصلی را نشان می دهند، شانس همدردی را از ما نمی گیرند. شاید هم کلمه ی همزاد پنداری کلمه ی بدی نباشد!
ژاکت زرد ابتدای فیلم در انتها پرچمی حامی در تن او شده و در ادامه گلدان زردی می شود که آقای دلیری سیگارش را در آن خاموش کرده است. شکستن گلدان به دست خود فاطمه (روی سر او) آیا شروع ماجرا با بی پروایی تمام است یا او بعد از گریه قرار است تسلیم شود؟ این سوالیست که باید از کارگردان کار پرسید. بیایید با این جمله بحث را تمام کنیم. فاطمه کامپیوتر خود را پس نگرفته اما گلدانش را چرا.اما او حاضر است گلدانش را روی سرخودش بشکند. فیلمی نماد محور با بازی های جذاب ولوکشین چشم نواز که مطمعنا ارزش دیدن دوباره را دارد.فیلمی که برای بیشتر سکانس ها و اتفاقاتش فکر شده و نمونه ی بارز احترام به مخاطب و سلیقه ی اوست.