حانیه سادات عبد اللهی
بالا افتادن
باکس فیلمهای سومین روز بازخوانی، برای من مجموعهای از تجربههای متفاوت بود. بالا افتادن که فرصت تماشایش در نهال ۱۹ برایم رقم نخورد و امروز، اولین برخوردم با این فیلم شکل گرفت. فیلمی که نشان داد در سینمای کوتاه میتوان در ساختار مناسب، از دیالوگ برای پیشبرد داستان فیلم، پرداخت شخصیتها و ایجاد لحن جذاب در جهت ژانر استفاده کرد. ژانر فانتزی که در سینمای ما، نشان داده امکان پرداخت دارد. ایده اولیه فیلم، خود به تنهایی ترغیب کننده و گیرا است. آن هم در جهانی که بنظرم علاقه داریم تجربه چنین امکانی را درباره خوابهایمان داشته باشیم. روایت نهایی فیلم برای ایدهاش، آمیزهای از سادگی و صمیمیت است. توجه به نمایش انسان عصر مدرن که تنهایی مفهوم جداییناپذیر زیست او است، انگار در فیلم جهانی حتی تنهاتر را ترسیم میکند. دغدغهای که به دور از فضای تصنعی، از جانب نویسنده و فیلمساز، بیان میشود. فیلم با استفاده از میزانسن در نماهای ثابتش سعی کرده، ریتم درونی را یکنواخت نسازد. شروع و پایان فیلم از الگو bracketing پیروی میکند که بخشی از فرم را نیز شکل میدهد که هم با سوال فیلم را آغاز و هم با ایجاد دوگانگی مخاطب را در نمای پایانی همراهی میکند. صمیمیت اثر بدون واسطه، مخاطب را درگیر میکند و او را تا انتها در این طنازیِ خود میگرداند؛ که نتیجه آن، خنده تماشاچیها و بازخوردهایشان در بخشهایی از آن است. بالا افتادن، فیلمی است که تجربه تماشای اثری خوشساخت را به مخاطبش هدیه میدهد. هرچند که در صورت داشتن امکانات بیشتر در طراحی صحنه، فضاسازی میتوانست موردتوجه قرار گیرد. لذتی از نوع سادگی!
بنظرم فیلم حرف خودش را با یکبار دیدن آن به مخاطبش انتقال میدهد، چه از نظر داستانی و چه از نظر تصویری؛ اما با مرور دوباره آن، احتمالا بخواهیم بار دیگر نیز فیلم را از جنبههای مختلف مشاهده کنیم.
مثل بچه آدم
تجربه دوباره تماشای فیلم، به مراتب حس و حالی از جذابیتهای مختلف را دارد. انگار تلاش میکنید تا لذتهای جامانده را جبران کنید.
مثل بچه آدم، در سیری هماهنگ و منسجم مخاطبش را در جریان روایت قرارمیدهد. روایتی که بدون فاش کردن همهچیز، شخصیتهایش را معرفی میکند و منطق داستانی را پیش میبرد. شاید تنها نکته عجیب فیلم برای من، آن بود که پسربچه با توجه به باهوش معرفی شدنش، چرا نتوانست علت کار نکردن تلفنِ خانه را بفهمد؟ زمانی که کارگردانی و سایر عناصر فیلم مانند بازیهای مناسب نیز مسیر خود را از همان نمای آغازین تا انتها در یکراستا حرکت دهند، موجب آن میشود که اثر در اصطلاح خوشریتم باشد و بینندهاش را منفعل رها نکند. در ادامه این صحبت میتوان ترکیب بندیها را مثالی زد برای آنکه تصویر سعی میکند با انتقال بخشی از اطلاعات داستان، حضورش را دارای ارزش و استقلال هویتی کند. تمرکز بر روی نگاه بازیگر اصلی که خود توانسته نقش موثری در نمایش و معرفی شخصیت داشته باشد. مثل بچه آدم بنظرم برای مخاطبش حتی بعد از نمایش تیتراژ پایانی، اتمام نمییابد و جریان ارتباطیاش را ادامه میدهد. شاید حتی اگر فرصتی برای تماشای دوباره پیش آید، بینندهاش را باری دیگر، برای تجدید دیدار فراخواند.
فاطمه افتخاری نیا
وال ها
فیلم داستان سرباز جوانیست که باید جنازه هایی که در آب غرق شده اند را بیرون بکشد، اما وقتی متوجه می شود یکی از آن ها زنده است تصمیم می گیرد او را نجات دهد اما سرگردی که همراه اوست این اجازه را نمی دهد. فیلم با دوربینی متلاطم و متحرک، همسو با جریان آب شروع خوبی دارد و در تمام صحنه ها همراه شخصیت اصلی حرکت می کند، گویی وظیفه دارد ما را با نگاه ذهنی کاراکتر همسو کند. رنگ آبی در فیلم غالب است و زمانی که ما در شروع روایت جنازه ای با لباس قرمز روی آب می بینیم تضاد موجود توجه ما را جلب می کند. این رنگ متضاد احتمالا جریانیست که در پس متن وجود دارد. در این صحنه دیالوگ مهمی گفته میشود:(من فک کنم اینو میشناسم.)
فیلم با لانگ شات ادامه پیدا می کند و موقعیتی که همه در آن قرار داریم را به خوبی به ما نشان می دهد و فضای حاکم در قصه را تا حدودی شفاف می کند. جنازهای کنار ساحل تقارن زیبا و مستقیمی با نام فیلم دارد. به عبارتی خودکشی خود خواسته ی دیوانه های فراری تشبیهی از خودکشی وال در طبیعت وحشی است.
روح مرده ای که سرباز موفق به نجات او نشده در تمام فیلم جریان دارد و ما را تا آخر داستان همراهی می کند. فیلم ایدئولوژی جالب و جلوتر از فیلم های امروزی دارد. دیوانه هایی که شهری را تصاحب کرده و در آن، خانه ی شکارچی ها را آتش می زنند. آن ها شورش کرده اند و برای شورش خود تا پای جان پیش می روند. فیلم ایده ای را مطرح کرده اما از پس اجرایی کردن آن برنیامده؛ به عبارتی ایده خام مانده و به نشان دادن صحنه هایی استعاری بسنده کرده است. فیلم مخاطب خاص خود را دارد اما تجربه کردن آن خالی از لطف نیست.
فیلم ماهکان
فیلم شروعی میخکوب کننده و متشنج دارد و شما را برای ادامه داستان مشتاق می کند. شخصیت اصلی ما ماهکان شش یا هفت ساله است. دوربین در بیشتر صحنه نقطه نظر ماهکان را به ما نشان می دهد. فیلم روایتی حساس با قابلیت پرداختی بالا را برای ارائه انتخاب کرده اما آیا از پس این ارائه به خوبی برآمده؟! به کلام ساده تر پلات فیلم ساختار کلاسیک خود را که شامل شروع، میانه و پایان است، حفظ کرده و چنین نتیجه ای در فیلم کوتاه، قابل توجه است. فلش بک های فیلم به موقع استفاده می شود و در پیش بردن داستان نقش مهمی دارند. فیلم منسجم است و در بسیاری از سکانس ها از نماهای کلاسیک برای انتقال حس استفاده کرده مثل صحنه ای که هر دو کودک پشت میله های زندان قرار گرفته اند. هر دوی این کودکان گرفتار هستند اما در زندان هایی متفاوت. کاش در صحنه ی ای که قرار است حکم ماهکان خوانده شود پرداخت بیشتری صورت می گرفت. چرا که کلوز آپ های استفاده شده برای نشان دادن حس و حال شخصیت ها به تنهایی کافی نیست. باید تاکید کنم؛ دیالوگ های فیلم نیازمند دقت بسیار زیادی هستند و چرایی بسیاری از کنش های شخصیت ها را معلوم می کنند. بنابراین دوباره دیدن فیلم را به خودم و شما پیشنهاد می کنم.
نگین حاجی کاظمی
مثل بچهی آدم
به نظر، از میان فیلمهای این دورهی نهال، فیلم “مثل بچهی آدم”، توانسته است به خوبی، همچون یک بچهی آدم از پس مدیوم فیلم کوتاه بربیاید! از همان ابتدا، پسربچه با چشمچرانی که یکی از شاخصترین لذتهای فیلمیک است، پرستارش را تماشا میکند، پس از آن هم با سکانس میز صبحانه و قرارگیری او در مقابل سارا؛ با گفت وگویی حساب شده، لایههای شخصیتی او بیش از پیش بر ما عیان میشود و کارگردان از پسِ همین مکالمه، کنشهای پسین او در مواجه با دختر را در ذهنمان حلاجی میکند.
در همین راستا است که مشخص میشود از طرف پسربچه کشش فصیحانهای به پرستار (جانشین ابژهی مادرِ از دسترفته) وجود دارد که جلوتر با قلدری و تحتانقیاد قراردادن او بروز پیدا میکند؛ اما کارگردان همچنان به ما و کاراکترش تلنگری می زند و با نشان دادن ترس / ضعف او، شخصیت را به نفسِ “کودک” بودناش برمیگرداند و نمیگذارد سرتاسر فیلم، با نگاهی خصمانه با او رو به رو باشیم؛ البته که این رویکرد در مواجه با سارا هم به شکل دیگری جوابگو است. و اما جوهرهی فیلم علاوه بر تعلیقی که ما را دچارش میکند سکانسی است که پسربچه پرستار را در بازی خود شریک میدارد و خودخواسته او را به ضدقهرماناش مبدل میکند، ضدقهرمانی که تا جایی در موضع پایین قرار دارد، اما با فریبی مبرهن، شرّ استعاریِ جوکر گون خود را نمایان میکند و بتمن را به جبههی رزم با دیگری فرا میخواند، تا در نهایت همانطور که در پلان آخر میبینیم خودْ آن کسی باشد که مدال را به گردن میآویزد.
والها
“والها”ی بهنام عابدی می توانست در عین آرامش فیلم تکاندهندهای باشد، اما رعایت نکردن امر چندصدایی در فیلم، این داعیه را از آن گرفته است. در همان سکانس آغازین ما از نمای نسبتا باز، با یک انسان مرده طرفایم، اما زمانی که کسی با لاقیدی او را از آب بیرون میکشد و کنار اجساد دیگر تلنبار میکند، قبح این تصویر هم در نگاه ما شکسته میشود؛ البته که این در حالی است که کارگردان تا اینجای کار توانسته سوال اصلی را برای ما ایجاد کند. تلنگر بعدیِ فیلمساز به ما، (به شکل تعمیمیافتهای) در شخصیت پسر فیلماش بروز پیدا میکند، آدمیزادی با کنشها و حرفهای فروخورده که هر زمان دم میزند، از طرف بالادستاش خفه میشود. در اثنایی که گویا جمیعی از افراد انگیزهی کشتن مشتی انسان نابهنجار را دارند، پسر کماکان گرمای بدن را با دلرحمی خوشیمن میداند و در پی احیای آن است. اما او هم از طرف همان جمیع که شاید در اینجا نمایندهشان سرپرستاش باشد مورد سرکوب قرارمیگیرد.
در ابتدا به نظر میآید که شخصیتهای مردهی داستان، به سزای اعمال خود رسیدهاند، از همین رو است که مخاطب نمیتواند / نمیخواهد موضع چندان بدی نسبت آنها بگیرد؛ البته که این تا جایی پیشمیرود که به نظرْ کارگردان با مفروض گرفتن برخی از شاکلهها، گمان کرده که به گونهای چندصداییِ کاراکترها، بر ما محرز شده است؛ اما مشخصا این صدا (ها) در نطفهی خود خفه شدهاند و از همین رو است که موجبات کنشمندی و حسی خود را از کف دادهاند یا که بسیار ناچیز شده است؛ حتی اگر با اغماض بخشی از صدای جمعِ غرق شده را از پسر و کنشهای شخص نیمهزنده بدانیم هم، کماکان آنقدری کم هست که به گوش نرسد و نشنیدهاش بگیریم. این پدیدهی چندصدایی، به گونهای می توانست ما را در نسبت با شخصیتها تعریف کند و در پیرو اش به ما_در مقام مخاطب فیلم اجازهی ورود دهد، اما صداها، برخلاف صدای سهمگین و بلند والها، آنقدری خفیف و ناشنیدنیاند که به نظر تنها ابهام حاصل از تکیه بر گزاره به جای بیان را، به ما ارزانی میدارند و اجازهی شناخت را از مخاطب سلب میکنند؛ شاید هم کارگردان برای شنیدن صدای والهایش انتظار داشت تا عمق دریاها پیشرویم، اما آیا والها انگیزهای برای این کار بهمان ارزانی داشتند؟ من که گمان نمیکنم.
یاسین حسین زاده
او که اهلی نشد
او که اهلی نشد! یعنی او وحشی است؟ حتی عنوان فیلم نیز دو پهلو و کمی توهین آمیز است. فیلم بدون نقطه عطف خاصی و روایت درستی و حتی فرم زیبایی پایان می یابد، نماد گرایی های نه چندان درست، دختری چادری از مدرسه امامت و دختری مو قرمز از هنرستان نام آوران. خیر و شر؟ خوب و بد؟ چه چیز مدنظر شماست آقای کارگردان، دختری که گستاخ و متقلب است بهتر است یا آنکه دوست ندارند اینچنین باشد؟ چنین شخصی اصلا چرا باید انتخاب شود برای مسابقه مشاعره، چیزی که کلا با شخصیت و ذات غزل تضاد دارد. در پایان با نمایی در دسشویی (که یکی از بدترین نماها تا اینجا نهال بود) فیلم به نقطه عطف خود می رسد و جایی است که حانیه می خواهد تن به تغییری بدهد که به نظر خودش درست است، چند حرکت مضحک در دستشویی انجام می شود و سپس پایان بندی کار که بدتر از صحنه ماقبل خود است، با یک کلوز آپ نالازم شروع و با جیغ های دخترها در تونل که یک صحنه فوق کلیشه ای است پایان می پذیرد. حالا او هم که اهلی بود وحشی شد؟ چه چیزی ماند؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا اینقدر یک فیلم باید بدون روایت خاص و داستان درگیر کننده باشد؟
مثل بچه آدم
فیلمی که شاید حرف زدن در مورد آن زیاد لازم نباشد، تمام یک چیز خوب و استاندارد در این فیلم جمع شده است، روایتی کامل و درست، فرمی منظم، بازیگری های ماهرانه و صحنه ای که به درست روایت شدن فیلم کمک شایانی می کند. دختری در ابتدا در موضع ضعف قرار می گیرد و مجبور است از پسر کوچک پیروی کند تا وقتی که پسر صورت جوکر را برای او نقاشی می کند و از همین جا ذات ابر شرورانه دختر نمایان می شود، داستان کامل باز می گردد و حالا ما از دختر چیزی نمیبینیم به غیر از آن چیزی که به آن رسیده است، موفقیت با قربانی کردن پسری که وظیفه مواظبت از او را بر عهده داشته است. فیلم با به پایان رسیدنش موفقیت دختر در دزدیدن گردنبند را بار دیگر به ما گوشزد می کند ( هرچند میشد این نمارا در این نقطه از فیلم جای نداد). فیلم درست است و اشکال چندانی به آن وارد نیست.
زهرا مردی پور
والها
فیلم والها با نمایی لانگ شات از دریا و جسدی شناور با کتی قرمز آغاز میشود. سوال اول در ذهن مخاطب شکل میگیرد؛ خودکشی یا قتل؟ سربازی به جسد نزدیک میشود و آن را از آب بیرون میکشد و در کنار اجساد دیگر در ساحل قرار میدهد و باز هم برای بیرون کشیدن فردی دیگر به آب میزند. در این لحظه که یکی از نقاط کلیدی فیلم است کارگردان با انتخاب نمایی کلوز آپ و حرکت مداوم دوربین حس تشویش و اضطراب موجود در چهره شخصیت اصلی را به خوبی به بیننده منتقل میکند. به گفته سرباز فرد شناور روی آب هنوز زنده است و او را میشناسد؛ اما از کجا؟ فیلم جلو میرود و در مکالمه سرباز با شکارچی متوجه میشویم که اینها جسد تعدادی از دیوانههایی است که مدتی پیش از تیمارستان فرار کردهاند و در این مدت خانه هایی را آتش زده و ویرانی به بار آوردهاند. خیلی نمیگذرد که نقطه کلیدی دوم با گم شدن آخرین جسد که همچنان علائمی از حیات در او دیده شده بود شکل میگیرد. و باز هم در این بخش کارگردان برخلاف نماهای تکراری لانگ شات، تصمیم میگیرد با نمای کلوزآپ بر این نقطه حساس تاکید کند.
بعد از گفتمان تحقیرآمیز پلیسِ بالا دست با سرباز تصمیم بر این میشود که غیب شدن جسد آخر را کتمان کنند و سوالی که تا پایان فیلم بیجواب میماند این است که آیا کسی او را از آب بیرون کشیده یا خودش فرار کرده؟ در آخرین پلان، سرباز بالاخره به یاد میآورد که آن فرد را از کجا میشناخته و اندکی بعد شوک اصلی فیلم با کوبیده شدن سر پلیس به شیشه ماشین توسط سرباز، به مخاطب وارد میشود. وی پس از کنش خویش از ماشین پیاده شده و فیلم با نمایی از او که به دو نفر در انتهای جاده مینگرد به پایان میرسد و سوال پایانی را در ذهن ایجاد میکند؛ آیا اون نیز دیوانه بود؟
پناه الوانی
مثل بچه آدم
فیلم وزیردفتری از پایه و اساس با مناسبات فیلم کوتاه سازگار است. همه چیز در روایت با الگوی مناسب فیلم کوتاه همخوانی دارد و بسیار موجز و مکفی طراحی شدهاست. شخصیتها کماند، موقعیت مکانی محدود است و تعدد ندارد، تنها یک خط پیرنگ وجود دارد و همه روایت در کمتر از یک روز اتفاق میافتد. به علاوه با فشردگی زمانی در روایت طرفیم، یعنی شخصیت باید تا موعد مشخصی موفق شود کاری را به انجام برساند که در این فیلم پیدا کردن کیف توسط سارا قبل از بازگشتن مادر است. در روایت فیلم ریزهکاریهای ظریف دیگری نیز به کار رفته است، مثلا با چرخشی تدریجی از همذاتپنداری با شخصیتها طرفیم. یعنی در ابتدا با دیدن لجبازی شخصیت کودک، با سارا سمپات میشویم ولی در ادامه این همذاتپنداری معکوس میشود. بینامتنیت و ارجاع به تقابل بتمن و جوکر نیز، علاوه بر کارکرد معناییاش، با جهان کودکانه شخصیت سازگار است و در روایت به شکلی ارگانیک عمل میکند.