غزل کمایی
خودکشی به سبک نیچه
فیلم روایت خود را به شکل ساده و به دور از هرگونه پیچیدگی و گزاف گویی بیان کرده است. سکانسی که با زایمان زنی آغاز می شود. همین سکانس نقطه ی تاکیدی می گذارد بر ادامه ی داستان؛ جایی که در آن لوکیشنی شبیه آزمایشگاه و داروخانه برای مخاطب فضاسازی می شود. مکانی که در آن شخصیت داروساز به همراه همسرش زندگی می کند. اما به مرور متوجه می شویم این یک داروخانه ی معمولی نیست. چرا که هرکس که به آن جا مراجعه می کند دارویی برای خودکشی می خواهد. داستان از آنجا وارد بحران می شود که تنها قابله ی شهر نیز به همراه نسخه ای که روی آن نوشته شده «خودکشی به سبک نیچه» نزد داروساز می آید. تردیدی که داروساز دچار آن است و نمیتواند وظیفه ی همیشگی خودش را انجام بدهد زیرا همسرش حامله است. از عمد به او داروی دیگری می دهد و هنگامی که قابله بر اثر خوردن داروی اشتباهی و دیابت دربیمارستان بستری می شود، راهکار جدیدی برای خودکشی به او می دهد و آن لمس سطرهای یک کتاب است، سطرهایی که به سم آغشته شده اند! در پایان فیلم، افراد دیگر شهر نیز از این روش خودکشی استقبال می کنند و خواستار آن هستند. روشی که در ابتدا به تمسخر نامش «خودکشی به سبک نیچه» بود. چرا که نیچه خودکشی نکرده است.
از منظر تکنیک نیز طراحی صحنه، طراحی لباس و تناژ رنگی به ویژه رنگ زرد به بیان هرچه بهتر داستان کمک کرده و در یک زمان و مکان نامعلوم و خیالی، فضای پر رنگ و لعابی را خلق کرده اند. این امر در حالیست که انتخاب زبان کردی برای گفتار شخصیت ها، باخیالی بودن اتمسفر فیلم در تضاد است. نکته ی قابل توجه دیگر برداشت آزادیست که فیلم از رمان «مغازه خودکشی» ژان تولی داشته است. علاوه بر وجه اشتراکات هردو مثل فضای فانتزی و مضمون خودکشی، شخصیت همسر داروساز نیز از روی شخصیت آلن در رمان الگوبرداری شده است. آلن برخلاف دیگران شور و شوق زندگی داشت. زن نیز همانگونه است. او فرزندی را آبستن است. نماد زندگی و زایندگی! و جمله ای که مدام به افراد طالب خودکشی می گوید: به امید دیدار دوباره تان!
حانیه سادات عبد اللهی
برانگیختگی
برانگیختگی در مسیرِ بیان دیدگاه و جهانبینیاش حرکت میکند. در وهله اول، کارکتر دختری جوان است اما با گذشت چند دقیقه با ورود دیالوگ، تبدیل به مادری جوان میشود. شاید مثل واقعیت زندگیاش که انگار بدون پیشزمینهای، لقب مادر بودن را به او دادهاند. داستان رفته رفته جای خودش را در نسبت با فیلم نشان میدهد. با وجود ناشناخته بودن گذشته کارکتر اصلی و پسرش یا حتی علنی شدن حقیقت اتفاق بصورت مشخص، داستان روند روایی خودش را پیش می برد چون هدف فیلم، پرداخت به بخشی از زندگی یک مادرِ تنهاست. شخصیت زن تا حد زیادی به تیپ نزدیک است برای همین این ابهامات به ارتباط مخاطب با روایت آسیبی وارد نمیکنند ولی با این وجود معلوم است که در بازی، سعی شده تا به این کارکتر روی برگه نوشته شده، هویتی جدید افزوده شود تا او را متمایز کند.
جسارت کارگردان در گرفتن نماهایی با ترکیببندی بنسبت جدید را میتوان از همان ابتدای فیلم مشاهده کرد، که چگونه این الگوی فرمی کم کم برای بیننده معرفی میشود. نماهایی که کارکتر اصلی انگار در آنها هم خجالتی و کوچک است، درست مانند شخصیتش که میبینیم با مدیر مدرسه چگونه مانند دختربچهای، با دلبری حرف میزند تا شاید او را حامی خود کند. بنظرم جذابترین بخش فیلم همین الگو دکوپاژی در بُعد تصویری آن است.
در نمایی که زن جوان بعد از برونریزی یا با ارجاع به نام فیلم، مینشیند و سرش که در بخش پایین کادر است، انگار او در جهان بزرگترهایش همچنان کوچک بوده و در نمای بعد، وقتی با پسرش در راهرو میرود، در تناسب با پسر، نیمی از کادر را گرفته است.
برانگیختگی با قرار دادن علامت سوالهای زیاد درباره شخصیتها، رابطهای را ایجاد کرده است که بینندهاش را بعد از پایان منفعل رها نمیکند و تجربهای از مرور آنچه دیده را ارائه میدهد که نتیجه این ارتباط مطمئنا برای هر فرد متفاوت خواهد بود.
تایلندی
عاشقانه ای در دل تلخی زندگی…
شاید برگ برنده تایلندی را بازی پسر نقش اصلی بیان کنیم؛ زمانی که بازیگر نشان میدهد میتواند فیلم را منحصر بفرد کند. منظور این نیست که فیلم چیزی جز بازیگرهایش ندارد، اما اولین حرفی که احتمالا بعد از پایان فیلم با خود زدیم، درباره بازیگر نقش اصلی بوده است. فیلم تکلیفش با خودش مشخص است. اضافهگویی نمیکند و بذرهایی که در داستان و مخصوصا تصویر کاشته، در جای درست، برداشت شدهاند و تاثیر خود را گزاشتهاند. بنظر در داستان همه کارکترها بجز پسر، شخصیت اصلی و زنی که دوستش دارد نوعی تیپ هستند.
روایت درباره پسری است در خانوادهای آشفته که در میان این آشفتگی، مفهوم عشق در وجود پسر جریان دارد. شاید حتی تم فیلم را عشق و انتقام بگذاریم. فیلم توجه زیادی به نگاه ها دارد همان طور که از سکوت برای تاثیرگزاری و دراماتیک کردن فضا در صحنههایی استفاده کرده است. مانند صحنهای که دارند موادها را قایم میکنند.
کارگردانی و تدوین، تاثیر خود را جایی نشان میدهند که چیدمان نماها بگونهای عمل میکند که مخاطب را همراه نگه میدارد. دیالوگهای حساب شده، تنوع پلانها، پویایی ریتم و…در جهت سیر روایی فیلم هستند. از نظر دکوپاژی نیز کارگردان، کاملا با شخصیت اصلیاش پیش میرود. P.O.V ها همه از آنِ پسر است که قدرت را به او میدهد.
فیلم با استفاده از تصویر حرفهای زیادی را درباره شخصیتهایش منتقل میکند. دیالوگها را میتوان بیشتر پیشبرنده و کامل کننده پیشزمینه داستانی دانست و نماها و میزانسنها را معرف شخصیت، مانند نمای آغازین و نمای پایانی از نگاه پسر که دیگر میتوان گفت او را میشناسیمش. فیلم پایان مییابد تا ادامه داستان مخاطب خود در ذهنش مجسم کند و به راحتی ارتباطش با فیلم تمام نشود.
تایلندی فیلمی که بعد از دیدنش، رزومه کارگردان هایش برایم کنجکاوی برانگیز شد.
با وجود تمام نگاههای مختلف به فیلم اما این روایت تلخ با دوست داشتنی بودن شخصیت اصلیاش تماشایی شده است و ارتباط نزدیکی را با مخاطب ایجاد میکند. فیلمی خوشساخت که سعی کرده تا در مدیوم سینمای کوتاه روایتش را قرار دهد و بنظرم همینجا نتیجه خوبی داشته است تا آنکه بخواهد ایدهاش را در بستر فیلم بلند بسط دهد.
فاطمه افتخاری نیا
بیداری
عنوان «بر اساس یک داستان واقعی» در تیتراژ ابتدایی فیلم بار مسئولیتی را بردوش مخاطب و بازیگران قرار داده. قصه ی فیلم در مورد دختر جوانی است که از ابتدای فیلم تا دقایق آخر به دنبال چیزی برای خودکشی بدون درد است. خب تا اینجا ما یک خطی داستان را برای شما تعریف کردیم اما شاید جواب دادن به این سوال که چرا خاطره تصمیم به خودکشی گرفته باعث همراهی بیشتر و حتی همذات پنداری مخاطب می شود. به عبارتی چه ماجرایی برای شخصیت اصلی اتفاق افتاده که تنها راهی که برای حل کردن مشکل خود پیدا کرده خودکشی است؟ ما بازیگر را در هیچ کجای داستان مشوش و یا مستاصل نمی بینیم. این ماجرا تصمیم کارگردان بوده یا ضعف بازیگری؟
فیلم چند سکانس طولانی دارد که گفت و گوهای شکل گرفته در آن پیش برنده ی داستان نبوده که صرفا پرکننده ی زمان در نظر گرفته شده برای فیلم می باشند. پلات سرگردان نیست و تکلیفش مشخص است اما تکلیفی که قرار است شخصیت در مسیری مستقیم انجام دهد و اوج و فرودی برای مخاطب ترسیم نمی کند.
یکی از نکته هایی که شاید توجه به آن جالب باشد این است که؛ آیا دلیلی برای زن بودن بازیگر اصلی (آنتاگونیست ما) وجود دارد؟ آیا صحنه ای که در آن شخصی با اصرار میخواهد به او دارویی برای سقط جنین بفروشد، اشاره ای به دلیل خودکشی اوست؟ با حذف این صحنه می شود بازیگر اصلی را عوض کرد؟
خاطره بعد از دریافت قرص بدون تردید و اتلاف وقت آن را استفاده می کند. اما چرا بعد از بیدار شدن و شکست خوردن نقشه اش واکنش دیگری ندارد؟ (منظور نمایشی بیانگر در آن صحنه نیست)
با همه این اوصاف فیلم سرراست است اما از ابزارهای سینمایی خاصی برای گفتن حرف هایش استفاده نکرده، است.در واقع ریتم کند فیلم ،پیشنهاد دادن آن را با شک همراه می کند. چه کسی قرار بود بیدار شود؟ ما یا خاطره؟